حالتی که،شاید برای تو هم پیش آمده!!
خدایا در سرای من چه بشکن بشکن است امشب
پرده ی دلِ ،بادرد کوک شده وبا زخمه ی حرمان ،موسیقیایی حزین می نوازد.
امشب ،قناری محبتم را که در فقس نومیدی دل،جادن سپرده بود به بیرون انداختند.
ای کاش ،در این سینه ی پرسوز وگداز دل دیوانه نمی بود ،یا اگر بود،جنسی دیگر داشت ورنگ وبویی دگر....
دل من بلوری را مانَد که در میان سنگهای خارا رهایش کرده باشند.
گاه دنبال بهانه ای میگردد تا عقده گشاید وگاهی آنچنان زبون وخوارم می سازد که:اسکلت غرورم را در هم میشکَنَد.
گاهی فروریختن دِژ وجودم را بوضوح می شنوم وبا فروریختن حصار جسم ، احساس امنیت وآسایش از سلطان روح وروان سلب می شود.
وبعید نیست ترک امارت کند وجلای وطن گردد وپُر واضح است سرنوشت کشور بی شاه وسلطان
دل تاپاسی ازشب، در کوچه پس کوچه ها ،چون راهزنی درپی توشه ی محبت است.
تا بلکه چند صباحی دیگر به زندگی سراسر درد ورنج خویش استمرار بخشیده وایامی بیشتر در آتش فقدان ونداری .....بسوزد.چون زندگی بی آلام واژه ایست بی مفهوم ،ومعنایی ندارد.
گاهی واژه ای را از نگاهی ، گاهی از تبسمی،گاهی از اخمی وگاهی از سخن کنایه داری می شود تحلیل وتفسیر نمود. وگاهی راز اندرون آنچنان بارز وبرملاست که نیازی به تفکر وتفحص ندارد
وگاهی نیتی پلید وشوم وزهر آگین آنچنان با شیرینی واژه ای در می آمیزد که ظاهرشیرین وآراسته اش ،دل هر شنونده ای را به تپش ،ودید ه ی هر بیننده ای را مسحور وفریفته ی خویش می سازد و
گاهی واژه همانند نیش مار هایلی ناخوشایند می آید ودرعین حال ،برای تنبیه است وهیچ آزاری نمی رساند ومن غلام وبنده ی آنم وبس.
دلنوشته از: خودم





