در هوس خیال او همچو خیال گشته ام
| آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم | ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم | |
| آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان | تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم | |
| آمدهام که رهزنم بر سر گنج شه زنم | آمدهام که زر برم زر نبرم خبر برم | |
| گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن | گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم | |
| اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم | اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم | |
| آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند | پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم | |
| گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود | تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم | |
| آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد | و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم | |
| در هوس خیال او همچو خیال گشتهام | وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم | |
| این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من | گفت بخور نمیخوری پیش کسی دگر برم |
+ نوشته شده در سه شنبه سوم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 0:7 توسط شیدا(عاشق)
|