شهادت جانسوز یادگار کربلا امام سجاد(ع) تسلیت باد

عشق را در کربلا سر نیزه وخنجر زدند
وقتی اجل فرا میرسد نه یک ساعت به عقب می افتد ونه یک ساعت جلو
شهادت جگرسوز شاهد خرد سال واقعه کربلا امام محمد باقر علیه السلام بر شیعیان حضرتش تسلیت باد
سالگرد ازدواج تنهازوج معصوم عالم مبارکباد
اگر اینا جای این زبان بسته بودند!!!!
...واین هم یکی دگر
1- کسی که عقل ندارد ادب ندارد، و کسی که همت نداردجوانمردی ندارد و کسی که حیا ندارد دین ندارد. (از هر معصوم چهل حدیث، ص 115)
2- امام حسن علیه السلام فرمود: دانشت را به مردم بیاموز، و خود نیزدانش دیگران را فراگیر. (چهل حدیث از هر معصوم، ص 116)
3- امام حسن مجتبی علیه السلام فرمود: هیچ بی نیازی برتر از عقل نیست و هیچ نیازمندی هم مثل نادانی نیست و هیچ وحشتی بدتر ازخودپسندی نیست، وهیچ عیشی لذت بخشترازاخلاق نیکونیست. (از هر معصوم چهل حدیث، ص 116)
4- امام حسن علیه السلام فرمود: علم را با نوشتن مهار کنید.
5- امام حسن علیه السلام فرمود:هرکس قبل ازسلام سخن گفت جوابش ندهید. (چهل حدیث از هر معصوم، ص 117)
6- دانش را فراگیرید و اگر توان حفظش را ندارید بنویسید و درخانه هایتان نگهداری نمائید. (از هر معصوم چهل حدیث، ص 118)
7- امام حسن علیه السلام فرمود: آغاز نمودن به بذل و بخشش پیش ازدرخواست و تقاضا، از بزرگترین شرافت و بزرگی است.(از هر معصوم چهل حدیث، ص 117)
8- امام حسن علیه السلام فرمود: کسی که خدا را بندگی نماید، خداوند هم همه چیز را فرمانبردار او گرداند. (از هر معصوم چهل حدیث، ص 118)
9- امام حسن علیه السلام فرمود: کسی که در دلش جز خوشنودی خداخطورنکند، چون دعاکندمن ضامنم که دعایش مستجاب گردد.(از هر معصوم چهل حدیث، ص 118)
10- از حضرت امام مجتبی علیه السلام پرسیده شد نیرومندی چیست؟فرمودند: دفاع از پناهنده، و پایداری در نبرد، و ایستادگی هنگام سختی.(تحف العقول، ص 227)
11- ازحضرت پرسیده شدفقر چیست؟ فرمودند: آزمندی به هر چیزی. (تحف العقول، ص 228)
12- از امام مجتبی معنای غنا پرسیده شد، فرمود: خوشنود بودن انسان به مقداری که خدا روزی او نموده هر چند کم باشد. (تحف العقول، ص 228)
بر قایق خیال سوار می شوم نسیم آه، بادبان سرنوشت را به رقص در می آورد
سفینه با موسیقی امواج بحرکت در میاید
چشمهای خسته بر افقهای دوردست سرزمین آرزوها خیره شده
آیا ناخدا به مقصد خواهد رساند؟!
متن از: خودم
مکه مکرمه،شعب ابیطالب (ع)
یا رب نظری کن که دلم بی تو غریب است
ای که از عشق تو آغاز شده زاری دل
گاه گاهی نگهی کن به گرفتاری دل
دلم با یاد زهرا (س) بی قرار است برایش تا همیشه سوگـــوار است
كــــــدامین درد او را باز گـــــــــــویم كه اسرار مگویش بی شمار است
در سال تازه ، آگاهي، سلامتي، آرامش و شادي واقعي براي همگان آرزومنديم.
لحظه تحویل سا ل 1392هجری شمسی: ساعت14:31:56روزچهارشنبه تاریخ 30اسفندماه1391
ننه برای چی ناراحتی ؟؟کارات عقب افتاده؟؟!! اینکه ناراحتی نداره ننه، خودم میام کمکمتون
امروز روز تولد عشق است .
امروز روز شکفتن باغ امامت وولایت است
امروز آسمان بر زمین غبطه می خورد !
امروز سفیر دلاورعشق ، با سلطان بی تاج وتخت دلها پیمان وفاداری امضا میکند
امروز اولین گلخنده عالم برعارض بلبل مست شهادت ماسوا را در حیرت میگذارد
امروز روز ولادت اسوه صبر واستقامت، نمونه بارز غیرت ،مجاهد فی سبیل الله،مدافع سرسخت حجاب ومصونیت،پرستار رنجدیده وخسته از زخم زبان ،امروز روز ولادت شیر زن کربلا حضرت زینب کبری سلام الله علیها بر تمامی ارادتمندان حضرتش مبارکباد.
699666999999666999999666996666666996666699999666669966666699
699669999999969999999966699666669966669966666996669966666699
699666999999999999999666669966699666699666666699669966666699
699666669999999999996666666996996666699666666699669966666699
699666666699999999666666666699966666669966666996666996666996
699666666666999966666666666699966666666699999666666669999666
سمن بويان غبار غم چو بنشينند بنشانند
پری رويان قرار از دل چو بستيزند بستانند
به فتراک جفا دلها چو بربندند بربندند
ز زلف عنبرين جانها چو بگشايند بفشانند
به عمری يک نفس با ما چو بنشينند برخيزند
نهال شوق در خاطر چو برخيزند بنشانند
سرشک گوشه گيران را چو دريابند در يابند
رخ مهر از سحرخيزان نگردانند اگر دانند
ز چشمم لعل رمانی چو میخندند میبارند
ز رويم راز پنهانی چو میبينند میخوانند
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبير درمانند در مانند
چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند
بدين درگاه حافظ را چو میخوانند میرانند
در اين حضرت چو مشتاقان نياز آرند ناز آرند
که با اين درد اگر دربند درمانند درمانند
پرده از پنجره ی اتاق خیال کنار زدم
در دور دست بلمی دیدم شکسته ،میان دریای چشمانت، ناخدایش خسته، روی تخته پاره ای نشسته!بامرگ دست وپنجه نرم میکند.
فقط به یک پلک زدن بند بود ،تا به ساحل رسد.
چون، آنجا که زبان از تکلم باز می ماند، وظیف بر دیده محول گردد.یا انکار کند یا مهر تأیید زند.
درانتظار ماه ساه سفر کرده تا سحر
فرزنـــــد آه وناله به دامن نشانده ام
متن وتک بیتی از:خودم
یتیم نوازی
وقتی تعامل وتمایل به همزیستی باشد در دنیای حیوانات هم از این اتفاقات زیاد می افتد
واین هم تعاملی دیگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر!!!!!
لطفا به ادامه مطلب بروید
اگـــــه مــــــــــــــــــردی بیا جــــــــــــــــــــــــــلو!
الهی! نام تو مارا جواز! ومهرتو مارا جهاز! الهی !شناخت تو مارا امان،ولطف تو مارا عیان.
الهی! فضل تو مارا لوا، وکنف تو مارا مأوا!
الهی!ضعیفان را پناهی،قاصدان را برسر راهی،مومنان را گواهی،چه بودکه افزایی ونکاهی؟
الهی! چه عزیز است او که تو اورا خواهی! وربگریزد،اورا درراه ،آیی. طوبی آنکس را، که:تو،اورایی! آیاکه:تاازماخود که رایی؟
گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت ** که به باغ آمد ازاین راه واز آن خواهدشد!
وبرای کسی که از خدا بترسد دو بهشت است ،درآن بهشت دارای انواع درختان وشاخساران است ،درآن دوچشمه همواره در جریان است، واز هر میوه ای دوصنف ومیوه های هر باغ دردسترس ،درآن بهشت ها زنانی هستند که دوچشم از دیدن غیر همسر کوتاه دارندکه نه انسانی پیش از آنها تماس گرفته ونه جنی ،که در پاکی ودرخشش گویی یاقوت مرجانند ،زنانی سفید پوست باچشمانی درشت وزیباهمانند مرواریدی نهان در صدف ،به پاداش آنچه (ازعمل های شایسته ) بجا می آورند.آیا پاداش نیکی جز نیکی است؟؟!!(سوره مبارکه الرجمن)
برگی از آفرینش بربرگی از آفرینش
بیایید هرکدام از ما ،در ایفای هرچه بهتر نقش خویش ،کوشا باشیم
مانند این پدر بزرگوار
او از بین مارفت بدون اینکه نه برای خود ونه برای اطرافیانش ثروتی با مقامی دست وپا کندیابه ارث بگذارد
بخواهی نخواهی پاییز به سراغت خواهد آمد. پس؛تا فرصتی هست بهاری باش.همین!
از اشک تهی می کند او چشم ترش را مردی که مصیبت بشکاند کمرش را
گفتم چو به هر سنگ صبوری ز غم تو دیدم به سر هر مژه خون جگرش را
یا رب آن آهوی مشکین به ختن باز رسان
وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان
دل آزرده ی ما را به نسیـــــمی بنــــــواز
یعنی آن جان ز تن رفــــته به تن بازرسـان
ماه و خورشید به منزل چو به امر تو رسند
یار مهــــروی مـرا نیز به من بازرســــــان
دیده ها در طلب لعــــل یــــــمانی خون شد
یا رب آن کوکب رخشان به یـمن بازرسـان
برو ای طایر ِ میمون همــــایون آثــــــــــار
پیش عنقا سخن زاغ و زغن بازرســـــــان
سخن اینست که ما بی تو نخواهیم حیات
بشنو ای پیک ِ خبر گیر و سخن بازرســان
پريشان كن سر زلف سياهت شــــانه اش با من
سيه زنجير گيسو بـــاز كن ديوانـــــــــه اش با من
كه مي گويـد كه مي نتوا ن زدن بي جـام
وپيمانه
شراب از لــــعل گلگونت بده پيمـــــــانه اش با من
مگرنشنيده اي
گنجينه در ويــــــرانه دارد جـــــــاي
عيان كـن گنج حسنت اي پري ويـــرانه اش
با من
ز سوز عشق ليلي در جهان مجنون شد افسانه
تو مجنون ساز از عشقت مرا
افســانه اش با من
بگفتم صيد كـــــــردي مرغ دل نيكو نگهــــــــدارش
سر
زلفش نشانم داد و گفتــــــــــا لانه اش با من
ز تــــــــــرك مي اگر رنجيد
از من پير ميخـــــــــــانه
نمودم تـــوبه زين پس رونق ميخــــــانه اش با من
مگو شمع رخ مـــــــــه پيكران پروانه هـــــــــــا دارد
تـــــو شمع روي
خود بنمـــــا بُتا پروانه اش با
من
پي صــــــــيد دل آن بلبل بــــــــــاغ صفــــــا ساقی
به گلزار
صفـــــــا دامي بگستر دانـــــــه اش با من
دیروز شیطان رادیدم :
در حوالی میدان بساطش را پهن كرده بود؛ فریب میفروخت...
توی بساطش همه چیز بود : غرور، حرص،دروغ و جنایت ، جاهطلبی و ...
مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو میكردند و هول میزدند و بیشتر میخواستند...
هر كس چیزی میخرید و در ازایش چیزی میداد .
بعضیها تكهای از قلبشان را میدادند و بعضی پارهای از روحشان را !!!
بعضیها ایمانشان را میدادند و بعضی آزادگیشان را !!!
شیطان میخندید و دهانش بوی گند جهنم میداد؛ حالم را به هم میزد…
دلم میخواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم اما انگار ذهنم را خواند.
موذیانه خندیدو گفت:من كاری با كسی ندارم،فقط گوشهای بساطم را پهن كردهام و آرام نجوا میكنم.
نه قیل و قال میكنم و نه كسی را مجبور میكنم چیزی از من بخرد. میبینی! آدمها خودشان دور من جمع شدهاند.
جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیكتر آورد و گفت: البته تو با اینها فرق میكنی!
تو زیركی و مومن. زیركی و ایمان، آدم را نجات میدهد. اینها سادهاند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب میخورند.
از شیطان بدم میآمد اما حرفهایش شیرین بود. گذاشتم كه حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت...
ساعتها كنار بساطش نشستم تا این كه چشمم به جعبهی عبادت افتاد كه لا به لای چیزهای دیگر بود ، دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم.
با خودم گفتم : بگذار یك بار هم شده كسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یك بار هم او فریب بخورد.
به خانه آمدم و در كوچك جعبه عبادت را باز كردم اما توی آن جز غرور چیزی نبود!!!
جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت! فریب خورده بودم، فریب...
دستم را روی قلبم گذاشتم،نبود!
فهمیدم كه آن را كنار بساط شیطان جا گذاشتهام؛ تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش كردم. تمام راه خدا خدا كردم.
میخواستم یقه نامردش را بگیرم عبادت دروغیاش را توی سرش بكوبم و قلبم را پس بگیرم.
به میدان رسیدم، اما شیطان نبود آن وقت نشستم و های های گریه كردم ...
اشكهایم كه تمام شد، بلند شدم تا بیدلیام را با خود ببرم كه صدایی شنیدم، صدای قلبم را ، و همانجا بیاختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم.
به شكرانه ی قلبی كه پیدا شده بود…
خداوند بی نهایت است اما به قدر نیاز تو فرود می آید بقدر آرزوی تو گسترده می شود و بقدر ایمان تو کار گشاست ...
اگر عصیان ونافرمانی میکنم
اگر معصیت وگناه می کنم
خدایا نه اینست که از تو غافلم واز عقابت نمی ترسم
نه ! خدایا ، قدری به فضل وکرم وبخششت یقین دارم و امیدوارم
که جرأت گناه کردن پیدا می کنم !
خدایا ببخشایمان به آبروی محمد وآل محمد آمین
الهی!
من غلام آن معصیتم که مرا به عذر آرد...
و از آن طاعت بیزارم که مرا به عُجب آرد
الهی!
گدای تو به کار خود شادان است...
هرکه گدای تو شد در دو عالم سلطان است
الهی!
چون یتیم بی پدرگریانم...
درمانده در دست خصمانم...
خسته گناهانم و از خویشتن بر تاوانم...
خراب عمر و مفلس روزگار..من آنم...
*خداوندا به فریادرس که از ناتوانی خود به فریادم*
یعنی
جمعه است
ومن همچنان منتظر یارم ویارم و یار
شاید این جمعه بیاید شاید!
مدتها ست دربه در،کوی بکوی وشهر به شهر، دنبالت می گردم غافل ازاینکه تو موجودی فرا زمینی وهم ردیف خورشید وماه وستاره ای ،برای زیارتت ازراه دور، امشب ای ماه شب تارم ،به نظاره ات می نشینم
جاده مه آلودست واتومبیل سرنوشتم فاقد چراغ مه شکن ، برف پاکن تشخیصم کار نمی کند
دلگیرم از روزگار ؛ دلتنگم از گذشته، سردرگمم اکنون و مأیوسم از آینده پس با چه عشقی به سر برم عمرم را، درحسرت قطره ای بارانم چون جاده های خاکی که گرد وغبار غم را فرونشاند، دل من قبرستان تمام شادیها وشادکامیهاست ، دل من کویری را ماند که تنها محصولش طوفان غم وغبار حسرت است
دل من...........و.........
گفتم: خداي من، دقايقي بود در زندگانيم که هوس مي کردم سر سنگينم را که پر از دغدغهء ديروز بود و هراس فردا بر شانه هاي صبورت بگذارم، آرام برايت بگويم و بگريم، در آن لحظات شانه هاي تو کجا بود؟
گفت: عزيز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگي که در تمام لحظات بودنت بر من تکيه کرده بودي، من آني خود را از تو دريغ نکرده ام که تو اينگونه هستي. من همچون عاشقي که به معشوق خويش مي نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.
گفتم: پس چرا راضي شدي من براي آن همه دلتنگي، اينگونه زار بگريم؟
گفت: عزيزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره اي است که قبل از آنکه فرود آيد عروج مي کند، اشکهايت به من رسيد و من يکي يکي بر زنگارهاي روحت ريختم تا باز هم از جنس نور باشي و از حوالي آسمان، چرا که تنهااينگونه مي شود تا هميشه شاد بود.
گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگي بود که بر سر راهم گذاشته بودي؟
گفت: بارها صدايت کردم، آرام گفتم از اين راه نرو که به جايي نمي رسي، تو هرگز گوش نکردي و آن سنگ بزرگ فرياد بلند من بود که عزيزتر از هر چه هست، از اين راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهي رسيد.
گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتي؟
گفت: روزيت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي، پناهت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي، بارها گل برايت فرستادم، کلامي نگفتي، مي خواستم برايم بگويي آخر تو بندهء من بودي چاره اي نبود جز نزول درد که تو تنها اينگونه شد که صدايم کردي.
گفتم: پس چرا همان بار اول که صدايت کردم درد را از دلم نراندي؟
گفت: اول بار که گفتي "خدا" آنچنان به شوق آمدم که حيفم آمد بار دگر خداي تو را نشنوم، تو باز گفتي خدا و من مشتاق تر براي شنيدن خدايي ديگر، اگر تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار مي کردي همان بار اول شفايت مي دادم.
گفتم: مهربانترين خدا ! دوست دارمت ..
گفت: عزيز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ..كاش سلامي بودم در دهان كودك شرمنده اي
كاش گلي بودم كه تقديم به دل شكسته اي مي شد
كاش عطري بودم سر مزار عزيز از جان باخته اي
كاش شبنم بودم و روي گل ها را مي پوشاندم
كاش دل هايمان از سنگ نبود
و
كاش اين كاش ها هرگز نبود
مژده ای دل كه مسیحا نفسی می آید
كه ز انفاس خوشش بوی كسی می آید
از غم هجر نكن ناله و فریاد كه من
زده ام فالی و فریادرسی می آید
كس ندانست كه منزلگه معشوق كجاست
این قدر هست كه بانگ جرسی می آید
از ظهور بركاتش نه من خرم و بس
عیسی اینجا به امید نفسی می آید
همه اعیان جهان چشم به راهش دارند
هر عزیزی ز پی ملتمسی می آید
فیض دارد سر آن كه به رهت جان بازد
هر كس اینجا به امید هوسی می آید
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است
گو بیا خوش كه هنوزم نفسی می آید
![]() تمام گشته قرارم خدا کند که بیایی کسی به جز تو ندارم خدا کند که بیایی خزان عمر من آمد بسر نیامده هجرت گل همیشه بهارم خدا کند که بیایی چه میشود گل زهرا به صبح آدینه ببینمت به کنارم خدا کند که بیایی اگر چه غرق گناهم تو مهربانی کن گلی به پای تو خارم خدا کند که بیایی زبس که جمعه شمردم به انتظارتوای ماه برون شده زشمارم خدا کند که بیایی |
شب عاشقـان بـیدل چـه شبـی دراز باشد
تـــــــــو بیـــــــا کـــز اول شب در صبح باز باشد
عــــجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت
به کجـــا رود کبـــوتــــر کــه اسیر باز باشد
ز محبتت نخـــواهم که نظر کنم به رویت
که محب صادق آنست که پاکباز باشد
به کرشمه عنایت نگهی بسوی ماکن
که دعای دردمندان زسرنیاز باشد
سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم
بـــه کــــــدام دوست گــــــویم که محل راز باشد
چه نمـــاز باشد آن را کـــــه تــــو در خیال باشی
تــــو صنم نمــــــــیگـــذاری که مــرا نماز باشد
نه چنین حساب کردم چوتو دوست میگرفتم
کـــه ثنا و حمد گــــــــــوییم و جفا و ناز باشد
دگـــرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی
که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد
قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران
اگر از بلا بترسی قدم مجـــــاز باشد
هنر نمی باشد
من که یادم نیست
شاید شما هم یادتون نباشه
ولی میگن یه روزایی مردم با همدیگه مهربون بودند!!!!!!
قبور مطهر ائمه مظلوم بقیع هم اینک