تقدیم به همه دوستان (تصویر فوق العاده زیبا)



یا رب ز کرم دری برویم بگشا
راهی که درو نجات باشد بنما
مستغنیم از هر دو جهان کن به کرم
جز یاد تو هر چه هست بر از دل ما
***
یا رب مکن از لطف پریشان ما را
هر چند که هست جرم و عصیان ما را
ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم
محتاج بغیر خود مگردان ما را
***
یا رب به محمد و علی و زهرا
یا رب به حسین و حسن و آلعبا
کز لطف برآر حاجتم در دو سرا
بیمنت خلق یا علی الاعلا

خدایا بفر یادمان برس. غیر از تو امیدی نیست .ای مهربانترین مهربانان
![]() نو بهار آمد و گل سرزده، چون عارض یار |
ای گل تازه، مبارک به تو این تازه بهار |
|
| با نگاری چو گل تازه، روان شو به چمن | که چمن شد ز گل تازه، چو رخسار نگار | |
| لاله وش باده به گلزار بزن با دلبر | کز گل و لاله بود چون رخ دلبر گلزار | |
| زلف سنبل، شده از باد بهاری درهم | چشم نرگس، شده از خواب زمستان بیدار | |
| چمن از لالهٔ نو رسته بود، چون رخ دوست | گلبن از غنچهٔ سیراب بود، چون لب یار | |
| روز عید آمد و هنگام بهار است امروز | بوسه دهای گل نورسته، که عید است و بهار | |
| گل و بلبل، همه در بوس و کنارند ز عشق | گل من، سر مکش از عاشقی و بوس و کنار | |
| گر دل خلق بود خوش، که بهار آمد و گل | نو بهار منی ای لاله رخ گل رخسار | |
| خلق گیرند ز هم عیدی اگر موقع عید | جای عیدی، تو به من بوسه دهای لاله عذار |
دست بالای دست!
![gosfand[WwW.Kamyab.IR]](http://kamyab.ir/wp-content/uploads/2013/02/gosfandWwW.Kamyab.IR_.gif)
ماساژ درمانی
![masazh [WwW.Kamyab.IR]](http://kamyab.ir/wp-content/uploads/2013/02/masazh-WwW.Kamyab.IR_.gif)
چاه نکن بهر کسی اول خودت دوم کسی
![heyvon azari[WwW.Kamyab.IR]](http://kamyab.ir/wp-content/uploads/2013/02/heyvon-azariWwW.Kamyab.IR_.gif)
بچه داری به روش مدرن!!!!

عصر رایانه

فراتر از یک آرزو...........


ای دل و جان عاشقان شیفتهٔ جمال تو
هوش و روان بیدلان سوختهٔ جلال تو
کام دل شکستگان دیدن توست هر زمان
راحت جان خستگان یافتن وصال تو
دست تهی به درگهت آمدهام امیدوار
روی نهاده بر درت منتظر نوال تو
خود به دو چشم من شبی خواب گذر نمیکند
ورنه به خواب دیدمی، بو که شبی وصال تو
من به غم تو قانعم، شاد به درد تو، از آنک
چیره بود به خون من دولت اتصال تو
تو به جمال شادمان، بیخبر از غمم دریغ!
من شده پایمال غم، از غم گوشمال تو
ناز ز حد بدر مبر، باز نگر که: در خور است
ناز تو را نیاز من، چشم مرا جمال تو

جاناحدیث حسنت در داستان نگنجــــد رمــــزی ز راز عشقت در صد زبان نگنجد
سـودای زلف و خالت در هـــر خیال ناید انــــــدیشهٔ وصالت جــز در گمـــان نگنجد
هرگز نشان ندادند از کــوی تو کسی را زیــــرا کــه راه کـــــویت اندر نشان نگنجد
دردل چو عشقت آمدسودای جان نماند در جان چو مهرت افتد عشق روان نگنجد
آن جا که عاشقانت یک دم حضور یابند دل در حساب نایــــد جـان در میان نگن

یا رب تو قضاوت کن، دیوانه منم یا دل ...


در آن نفس که بميرم در آرزوی تو باشم
بدان اميد دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قيامت که سر ز خاک برآرم
به گفتگوی تو خيزم، به جستجوی تو باشم
به مجمعی که درآيند شاهدان دو عالم
نظر به سوی تو دارم، غلام روی تو باشم
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
ز خواب عاقبت آگه، به بوی موی تو باشم **
حديث روضه نگويم، گل بهشت نبويم
جمال حور نجويم، دوان به سوی تو باشم
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم
هزار باديه سهلست با وجود تو رفتن
وگر خلاف کنم سعديا به سوی تو باشم 
![]() دوش بامستی به رفتم ،بر در سلطان عشق همرهم رفت اندرون ،شد مانعم دربان عشق گفتم ای جانان کـــــــرم فرموده اذن راه ده گفت هشیاری نباشد در خور وشایان عشق گــــر هوای سرزمین عشق داری در سرت رو، زخود خالی شوو وانگه بیا دامان عشق فـــــارغ از هــردو جهان ،چون طایری پرواز کن پـــــر بـــزن ،پروانه شو درآتش سوزان عشق رشته ای نیّر نگــــردد، تا خـــــلاء حاصل شود دل تهی خواهد بلی ، آن خسرو خوبان عشق در ره عشق ازل، آلالـــــــه ها در خون شدند شد مـرکّب خـــــون دل،دستینه پیمان عشق مضطرب حال وپـریشانم، مــرا تدبیر چیست ؟ غنچه ها نشکفته،افسردست دربستان عشق ناقلـــی در (عین) عشقی و،رهت گم کرده ای گشته ای شرمنــده وتسلیم ،دردیــوان عشق شعراز:خودم
|

یارب بـه سوز نیمـــه شب عاشقــان قسم
سکــر وسمـــاع وحال همه عــارفان قسم
آواز دلنشین سحـــــرگــــــــاه عندلیب
برعشوه وکرشمه ی نازک دلان قسم
اجــــــرام آسمانی وکیهان وکهکشان
بـرکّل کاینــــات، زمیــــن وزمان قسم
چنگ ورباب وبربــط ودف، خیل مطربان
رقص بنفشه، در بر سروچمـان قسم
چشمـــــان انتظار گــــــــرفتار بحر غم
کنج قفس،به قمری شیرین زبان قسم
برآنِ دلبـــــرم کـــــه نشاید بیان نمــود
بــــرحالتی که وصف نگنجد درآن قسم
مصـــباح راه ره شدگان ،کشتی نجات
سالار وسیدهمــــــه اهل جنان قسم
جــــــز حضرت کریم تو، مارا پناه نیست
از در مران به مهدی صاحب زمان قسم
گـــــو (ناقلی) کریم وغفور است ومهــربان
مأیوس کِی کند !به شه انس وجان قسم
![]()
راستی میدانید چرا گل را دوست میداریم ؟
بخاطر شکفتن ولبخندش
پس بیایید گل خنده را برلبان خود بنشانیم تا مثل گل شویم


از دست عزیزان چه بگویم ؟ گله ای نیست
گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه جز این دست ، مرا مشغله ای نیست
دیری ست که از خانه خرابان جهانم
برسقف فروریخته ام چلچله ای نیست
در حسرت دیدار تو ، آواره ترینم
هر چند که تا منزل تو فاصله ای نیست
بگذشته ام از خویش... ولی از تو گذشتن
مرزی ست که مشکل تر از آن مرحله ای نیست
سرگشته ترین کشتی دریای زمانم
می کوچم و در رهگذرم اسکله ای نیست
من سلسله جنبان سر عاشق خویشم
بر زندگی ام سایه ای از سلسله ای نیست


دوستی کی آخرآمد دوستداران راچه شد؟
آب حیوان تیره گون شدخضرفرَخ پی کجاست
خون چکیدازشاخ گل بادبهـــــــاران راچه شد
کس نمی گویدکه یاری داشت حقَ دوستی
حق شناسان راچه حال افتادیاران راچه شد
لعلـــــــــــی ازکان مروَت برنیامد سالهاست
تابش خورشیدوسعـــی بادوباران راچه شد
شهریاران بودوخاک مهـــــربانان این دیار
مهربانی کی سرآمدشهریاران راچه شد
گوی توفیق وکــــرامت درمیان افکنده اند
کس به میدان درنمی آیـــــدسواران راچه شد
صدهزاران گل شکفت وبانگ مرغی برنخاست
عندلیبان راچه پیش آمــد، هــــزاران راچه شد
زهره سازی خوش نمی سازدمگرعودش بسوخت
کس نـــداردذوق مستی میگساران راچــــــه شد
حافظ اسرارالهـــی کس نمی داندخموش
ازکه می پرسی که دورروزگاران راچه شد
از سوز محبت چه خبر اهل هوس را
این آتش عشق است نسوزد همه کس را

بنده را از سه آفت نگاهدار:
ازوساوس شیطانی،
ازهوای نفسانی وازغرور نادانی

الهی!
توبه رحمت خویشی،ومابرحاجت خویشیم!
تو توانگری ومادرویشیم!
الهی!
به بهشت وحورچه نازم؟
مرادیده یی ده که از هر نظری بهشتی سازم!

الهی!
به حرمت آن نام که تو خوانی،
وبه حرمت آن صفت که توچنانی! دریاب، که می توانی!

اماافسوس که
وفتی آموختیم
مجالی برای زندگی کردن نداریم

بیا تا با تن هم پل بسازیم

به این میگن غیرت مردونگی!!!

این همه جلوه و در پرده نهانی گل من
وین همه پرده و از جلوه عیانی گل من
آن تجلی که به عشق است و جلالست و جمال
و آن ندانیـــم کــــــه خود چیست تو آنی گل من
از صـــــــلای ازلـــــــی تا به سکــــــــــوت ابدی
یک دهن وصف تو هر دل به زبانـــی گل من
اشک من نامه نویس است وبجـز قاصد راه
نیست در کوی توام نامه رسانی گل من
گاه به مهر عروسان بهاری مه من
گاه با قهر عبوسان خزانی گل من
همره همهمه ی گله و همپای سکوت
همدم زمزمه ی نای شبانــــی گل من
دم خورشید و نم ابری و با قــوس قزح
شهسواری و به رنگینه کمانی گل من
گه همه آشتی و گه همه جنگی شه من
گه به خونم خط وگـــه خط امانــی گل من
سر سوداگریت با سر سودایی ماست
وه که سرمایه هرسودو زیانی گل من
طرح و تصویر مکانی و به رنگ*آمیزی
طرفه پیچیده به طومار زمانی گل من
شهریار این همه کوشد به بیان تو ولـــی
چه به از عمق سکوت تو بیانــــی گل من


