پیام بهار
در سال تازه ، آگاهي، سلامتي، آرامش و شادي واقعي براي همگان آرزومنديم.

در سال تازه ، آگاهي، سلامتي، آرامش و شادي واقعي براي همگان آرزومنديم.


یا رب ز کرم دری برویم بگشا
راهی که درو نجات باشد بنما
مستغنیم از هر دو جهان کن به کرم
جز یاد تو هر چه هست بر از دل ما
***
یا رب مکن از لطف پریشان ما را
هر چند که هست جرم و عصیان ما را
ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم
محتاج بغیر خود مگردان ما را
***
یا رب به محمد و علی و زهرا
یا رب به حسین و حسن و آلعبا
کز لطف برآر حاجتم در دو سرا
بیمنت خلق یا علی الاعلا
لحظه تحویل سا ل 1392هجری شمسی: ساعت14:31:56روزچهارشنبه تاریخ 30اسفندماه1391


ننه برای چی ناراحتی ؟؟کارات عقب افتاده؟؟!! اینکه ناراحتی نداره ننه، خودم میام کمکمتون

کدام زبان به ستایش تورسد؟
کدام خرد وصفت توبرآید؟
کدام شکر با نیکوکاری تو برابر آید؟
کدام بنده به گزار عبادت تورسد؟
الهی!
ازما هرکه را بینی ،معیوب بینی.
هرکردار که بینی ،همه با تقصیر بینی.
با اینهمه، نه باران بر می بازایستد.نه جز گل کرم می روید!
چون با دشمن به سخط به چندین بری،
پس سود پسندیدگان را چه اندازه،وآیین محبان را چه پایان؟

امروز روز تولد عشق است .
امروز روز شکفتن باغ امامت وولایت است
امروز آسمان بر زمین غبطه می خورد !
امروز سفیر دلاورعشق ، با سلطان بی تاج وتخت دلها پیمان وفاداری امضا میکند
امروز اولین گلخنده عالم برعارض بلبل مست شهادت ماسوا را در حیرت میگذارد
امروز روز ولادت اسوه صبر واستقامت، نمونه بارز غیرت ،مجاهد فی سبیل الله،مدافع سرسخت حجاب ومصونیت،پرستار رنجدیده وخسته از زخم زبان ،امروز روز ولادت شیر زن کربلا حضرت زینب کبری سلام الله علیها بر تمامی ارادتمندان حضرتش مبارکباد.
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کردند. روز بعد هنگام صرف صبحانه زن متوجه شد که همسایه اش در حال آویزان کردن رخت های شسته است.
رو به همسرش کرد و گفت: لباس ها را چندان تمیز نشسته است. احتمالا بلد نیست لباس بشوید شاید هم باید پودرش را عوض کند.
مرد هیچ نگفت.مدتی به همین منوال گذشت و هر بار که زن همسایه لباس های شسته را آویزان می کرد، او همان حرف ها را تکرار می کرد.
یک روز با تعجب متوجه شد همسایه لباس های تمیز را روی طناب پهن کرده است به همسرش گفت: یاد گرفته چه طور لباس بشوید.
مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره هایمان را تمیز کردم!
شخصی همسر بسیار بداخلاقی داشت، ولی در برابر اخلاق بد او صبر و تحمل میكرد. دوستانش به او گفتند: چرا او را طلاق نمیدهی تا نجات پیدا كنی؟ گفت: میترسم او را طلاق دهم، مردی او را بگیرد كه نتواند بر اخلاق بدش صبر كند و باعث اذیت این زن شود.
دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد.
معلم گفت: "از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجودى که پستاندار عظیمالجثهاى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد."معلم گفت: "اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟"
دختر کوچک گفت: "اونوقت شما ازش بپرسید."

خدایا بفر یادمان برس. غیر از تو امیدی نیست .ای مهربانترین مهربانان
عشق بيداد من
باختن يعني لحظه عشق
جان سرزمين يعني يعني
زندگي پاک من عشق ليلي و
قمار مجنون
در عشق يعني ... شدن
ساختن عشق
دل يعني
كلبه وامق و
يعني عذرا
عشق شدن
من عشق
فرداي يعني
كودك مسجد
يعني الاقصي
عشق من
عشق آميختن افروختن
يعني به هم عشق سوختن
چشمهاي يكجا يعني كردن
پر ز و غم دردهاي گريه
خون/ درد بيشمار
عشق من
يعني الاسرار
كلبه مخزن
اسرار يعني
من

گفتــــــــــم غـــم تو دارم گفتا غمت سر آید گفتــــم که ماه من شو گفتـــــا اگر برآید
گفتــــــــــم ز مهــــــرورزان رسم وفــا بیاموز گفتـــــا ز خـــــوبــــرویان این کار کمتر آید
گفتـــــــــم کـــــــه بـر خیالت راه نظر ببندم گفتــــا که شب رو است او از راه دیگر آید
گفتتـــــــم کـه بوی زلفت گمراه عالمم کرد گفتــــــــا اگــر بدانی هم اوت رهبــــــر آید
گفتـــــــــم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد گفتــــــــا خنک نسیمی کز کــوی دلبر آید
گفتـــــم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت گفتـــــــا تـــو بندگــی کن کو بنده پرور آید
گفتـــــم دل رحیمت کــــــی عزم صلح دارد گفتــــــا مگــــــوی با کس تا وقت آن درآید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید
![]() نو بهار آمد و گل سرزده، چون عارض یار |
ای گل تازه، مبارک به تو این تازه بهار |
|
| با نگاری چو گل تازه، روان شو به چمن | که چمن شد ز گل تازه، چو رخسار نگار | |
| لاله وش باده به گلزار بزن با دلبر | کز گل و لاله بود چون رخ دلبر گلزار | |
| زلف سنبل، شده از باد بهاری درهم | چشم نرگس، شده از خواب زمستان بیدار | |
| چمن از لالهٔ نو رسته بود، چون رخ دوست | گلبن از غنچهٔ سیراب بود، چون لب یار | |
| روز عید آمد و هنگام بهار است امروز | بوسه دهای گل نورسته، که عید است و بهار | |
| گل و بلبل، همه در بوس و کنارند ز عشق | گل من، سر مکش از عاشقی و بوس و کنار | |
| گر دل خلق بود خوش، که بهار آمد و گل | نو بهار منی ای لاله رخ گل رخسار | |
| خلق گیرند ز هم عیدی اگر موقع عید | جای عیدی، تو به من بوسه دهای لاله عذار |
699666999999666999999666996666666996666699999666669966666699
699669999999969999999966699666669966669966666996669966666699
699666999999999999999666669966699666699666666699669966666699
699666669999999999996666666996996666699666666699669966666699
699666666699999999666666666699966666669966666996666996666996
699666666666999966666666666699966666666699999666666669999666
بیشم مجال صبرو سر انتظار نیست
دیوانه اینچنین که منم در بلای عشق
دل عاقبت نخواهدو عقلم به کار نیست
گر خواندنت مراد و گر راندن آرزوست
آن کن که رای توست مرا اختیار نیست
ما را همین بس است که داریم درد عشق
مقصود ما ز وصل تو بوس و کنار نیست
ای دل همیشه عاشق و همواره مست باش
کانکس که مست عشق نشد هوشیار نیست

سمن بويان غبار غم چو بنشينند بنشانند
پری رويان قرار از دل چو بستيزند بستانند
به فتراک جفا دلها چو بربندند بربندند
ز زلف عنبرين جانها چو بگشايند بفشانند
به عمری يک نفس با ما چو بنشينند برخيزند
نهال شوق در خاطر چو برخيزند بنشانند
سرشک گوشه گيران را چو دريابند در يابند
رخ مهر از سحرخيزان نگردانند اگر دانند
ز چشمم لعل رمانی چو میخندند میبارند
ز رويم راز پنهانی چو میبينند میخوانند
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبير درمانند در مانند
چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند
بدين درگاه حافظ را چو میخوانند میرانند
در اين حضرت چو مشتاقان نياز آرند ناز آرند
که با اين درد اگر دربند درمانند درمانند
دست بالای دست!
![gosfand[WwW.Kamyab.IR]](http://kamyab.ir/wp-content/uploads/2013/02/gosfandWwW.Kamyab.IR_.gif)
ماساژ درمانی
![masazh [WwW.Kamyab.IR]](http://kamyab.ir/wp-content/uploads/2013/02/masazh-WwW.Kamyab.IR_.gif)
چاه نکن بهر کسی اول خودت دوم کسی
![heyvon azari[WwW.Kamyab.IR]](http://kamyab.ir/wp-content/uploads/2013/02/heyvon-azariWwW.Kamyab.IR_.gif)
بچه داری به روش مدرن!!!!

عصر رایانه

فراتر از یک آرزو...........


بزرگي در معاملهاي كه با ديگري داشت، براي مبلغي كم، چانهزني از حد درگذرانيد. او را منع كردند كه اين مقدار ناچيز بدين چانهزني نميارزد. گفت: چرا من مقداري از مال خود ترك كنم كه مرا يك روز و يك هفته و يك ماه و يك سال و همه عمر بس باشد؟ گفتند: چگونه؟ گفت: اگر به نمك دهم، يك روز بس باشد، اگر به حمام روم، يك هفته، اگر به حجامت دهم، يك ماه، اگر به جاروب دهم، يك سال، اگر به ميخي دهم و در ديوار زنم، همه عمر بس باشد. پس نعمتي كه چندين مصلحت من بدان منوط باشد، چرا بگذارم با كوتاهي از دست من برود؟!
دليل شكر
مردي خر گم كرده بود. گرد شهر ميگشت و شكر ميگفت: گفتند : چرا شكر ميكني. گفت: از بهر آن كه من بر خر ننشسته بودم و گر نه من نيز امروز چهار روز بودي كه گم شده بودمي.
شوهر چهارم
زني كه سر دو شوهر را خورده بود، شوهر سيمش رو به مرگ بود. براي او گريه ميكرد و ميگفت: اي خواجه، به كجا ميروي و مرا به كي ميسپاري؟ گفت : به چهارمين.
اگر ميتوانستم:
عسسان (پاسبانان) شب به مردي مست رسيدند، بگرفتند كه برخيز
تا به زندانت بريم. گفت: اگر من به راه توانستمي رفت، به خانه خود رفتمي.
اهميت گيوه
درويشي گيوه در پا نماز خواند. دزدي طمع در گيوه او بست. گفت: با گيوه نماز درست نباشد. درويش دريافت و گفت: اگر نماز نباشد، گيوه باشد.
پلنگ
بازرگاني را زني خوش صورت بود كه زهره نام داشت. عزم سفر كرد. از بهر او جامهاي سفيد بساخت و كاسهاي نيل به خادم داد كه هرگاه از اين زن حركتي ناشايست پديد آيد، يك انگشت نيل بر جامه او بزن تا چون بازآيم، مرا حال معلوم شود. پس از مدتي خواجه به خادم نبشت كه:
چيزي نكند زهره كه ننگي باشد
بر جامه او ز نيل رنگي باشد.
خادم باز نبشت كه:
گر آمدن خواجه درنگي باشد
چون بازآيد، زهره پلنگي باشد

ترکمنی با یکی دعوا داشت کوزه ای پر گچ کرد و پاره ای روغن بر سر آن گذاشت و از بهر قاضی رشوت برد قاضی بستد و طرف ترکمن گرفت و قضیه چنان که خاطر او می خواست آخر کرد و مکتوبی مسجل به ترکمن داد بعد از هفته ای قضیه روغن معلوم کرد ترکمن را بخواست که د ر مکتوب سهوی است بیاور تا اصلاح کنم ترکمن گفت در مکتوب من سهوی نیست اگر سهوی باشد در کوزه باشد
حکایت
شخصی در کنار نهری ریسمانی پر گره در دست داشت و به آب فرو می رفت و چون بر می آمد گرهی می گشود وباز به آب فرو میشد گفتند چرا چنین می کنی گفت در زمستان غسلهای جنابتم قضا شده در تابستان ادا می کنم
حکایت
شخصی ماست خورده بود قدری به ریشش چکیده یکی از او پرسید که چی خورده ای گفت کبوتر بچه گفت
راست می گوئی که فضله اش بر در برج پیداست
منبع:ظنز عبید زاکانی


ای دل و جان عاشقان شیفتهٔ جمال تو
هوش و روان بیدلان سوختهٔ جلال تو
کام دل شکستگان دیدن توست هر زمان
راحت جان خستگان یافتن وصال تو
دست تهی به درگهت آمدهام امیدوار
روی نهاده بر درت منتظر نوال تو
خود به دو چشم من شبی خواب گذر نمیکند
ورنه به خواب دیدمی، بو که شبی وصال تو
من به غم تو قانعم، شاد به درد تو، از آنک
چیره بود به خون من دولت اتصال تو
تو به جمال شادمان، بیخبر از غمم دریغ!
من شده پایمال غم، از غم گوشمال تو
ناز ز حد بدر مبر، باز نگر که: در خور است
ناز تو را نیاز من، چشم مرا جمال تو
یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست
یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست
در خلوتی چنان، که نگنجد کسی در آن
یکبار خلوت خوش جانانم آرزوست
من رفته از میانه و او در کنار من
با آن نگار عیش بدینسانم آرزوست
جانا، ز آرزوی تو جانم به لب رسید
بنمای رخ، که قوت دل و جانم آرزوست
گر بوسهای از آن لب شیرین طلب کنم
طیره مشو، که چشمهٔ حیوانم آرزوست
یک بار بوسهای ز لب تو ربودهام
یک بار دیگر آن شکرستانم آرزوست
ور لحظهای به کوی تو ناگاه بگذرم
عیبم مکن، که روضهٔ رضوانم آرزوست
وز روی آن که رونق خوبان ز روی توست
دایم نظارهٔ رخ خوبانم آرزوست
بر بوی آن که بوی تو دارد نسیم گل
پیوسته بوی باغ و گلستانم آرزوست
سودای تو خوش است و وصال تو خوشتر است
خوشتر ازین و آن چه بود؟ آنم آرزوست
ایمان و کفر من همه رخسار و زلف توست
در بند کفر مانده و ایمانم آرزوست

پرده بگشای که من سوختهٔ روی توام
حسرت اندوختهٔ طلعت نیکوی توام
من نه آنم که ز دامان تو بردارم دست
تیغ بردار که منت کش بازوی توام
سینه چاکان محبت همه دانند که من
سپر انداختهٔ تیغ دو ابروی توام
نتوان کام مرا داد به دشنامی چند
که همه عمر ثناخوان و دعاگوی توام
آن چنان پیش رخت ساخت پراکنده دلم
که پراکندهتر از مشک فشان موی توام
گر چه در چشم تو مقدار ندارم لیکن
این قدر هست که درویش سر کوی توام
من که در گوش فلک حلقه کشیدم چو هلال
حالیا حلقه به گوش خم گیسوی توام
ای قیامت ز قیام تو نشانی، برخیز
که به جان در طلب قامت دلجوی توام

خدایا , دلم باز امشب گرفته
بیا تا کمی با تو صحبت کنم
بیا تا دل کوچکم را
خدایا فقط با تو قسمت کنم.
خدایا بیا پشت آن پنجره
که وا میشود رو به سوی دلم
بیا پرده ها را کناری بزن
که نورت بتابد به روی دلم.
خدایا کمک کن
که پروانه شعر من جان بگیرد
کمی هم به فکر دلم باش
مبادا بمیرد !
خدایا دلم را
که هرشب نفس میکشد در هوایت
اگرچه شکسته
شبی میفرستم برایت...
چه شود به چهرهٔ زرد من نظری برای خدا کنی
که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی
تو شهی و کشور جان تو را ، تو مهی و جان جهان تو را
ز ره کرم چه زیان تو را ، که نظر به حال گدا کنی
ز تو گر تفقد و گر ستم، بود آن عنایت و این کرم
همه از تو خوش بود ای صنم، چه جفا کنی چه وفا کنی
همه جا کشی می لاله گون ، ز ایاغ مدعیان دون
شکنی پیالهٔ ما که خون، به دل شکستهٔ ما کنی
تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم و من غمین
همهٔ غمم بود از همین، که خدا نکرده خطا کنی
یک گریبان نیست کز بیداد آن مه، پاره نیست
رحم گویا در دل بیرحم آن مه پاره نیست
کو دلی کز آن دلِ بیرحمِ سنگین نیست چاک؟
کو گریبانی کز آن چاکِ گریبان پاره نیست؟
ای دلت در سینه سنگ خاره با من جور بس
در تن من آخر این جان است سنگ خاره نیست
گاه گاهم بر رخ او "رخصت" نَظّاره هست
لیک این خون گشته دل را "طاقت" نظاره نیست
جان اگر خواهی مده تا میتوانی دل ز دست
دل چو رفت از دست غیر از جان سپردن چاره نیست

جاناحدیث حسنت در داستان نگنجــــد رمــــزی ز راز عشقت در صد زبان نگنجد
سـودای زلف و خالت در هـــر خیال ناید انــــــدیشهٔ وصالت جــز در گمـــان نگنجد
هرگز نشان ندادند از کــوی تو کسی را زیــــرا کــه راه کـــــویت اندر نشان نگنجد
دردل چو عشقت آمدسودای جان نماند در جان چو مهرت افتد عشق روان نگنجد
آن جا که عاشقانت یک دم حضور یابند دل در حساب نایــــد جـان در میان نگن

رندانه زود خیزید غوغا کنیم غوغا
هر جا که عاقلی هست شیدا کنیم شیدا
در پرده چند رقصیم تا خویشتن پرستیم
دستی زنیم دستی افشا کنیم افشا
در کوی نیکنامان نام و نشان نداریم
خود را ز ننگ هستی رسوا کنیم رسوا
خمخانه گر تهی شد فکر دگر نماییم
در کوی میپرستان مأوا کنیم مأوا
تا چند پرس پرسان از کو به کو دویدن
گمگشتهی نهانی پیدا کنیم پیدا
هر مردهدل که باشد آریم در خرابات
جامی ز می چشانیم احیا کنیم احیا

پرده از پنجره ی اتاق خیال کنار زدم
در دور دست بلمی دیدم شکسته ،میان دریای چشمانت، ناخدایش خسته، روی تخته پاره ای نشسته!بامرگ دست وپنجه نرم میکند.
فقط به یک پلک زدن بند بود ،تا به ساحل رسد.
چون، آنجا که زبان از تکلم باز می ماند، وظیف بر دیده محول گردد.یا انکار کند یا مهر تأیید زند.
درانتظار ماه ساه سفر کرده تا سحر
فرزنـــــد آه وناله به دامن نشانده ام
متن وتک بیتی از:خودم

از بهشت که بیرون آمد، دارایی اش فقط یک سیب بود. سیبی که به وسوسه آن را چیده بود و مکافات این وسوسه هبوط بود.فرشته ها گفتند: تو بی بهشت می میری. زمین جای تو نیست. زمین همه ظلم است و فساد.انسان گفت: اما من به خودم ظلم کرده ام. زمین تاوان ظلم من است. اگر خدا چنین می خواهد، پس زمین از بهشت بهتر است.خدا گفت: برو و بدان جاده ای که تو را دوباره به بهشت می رساند از زمین می گذرد؛ زمینی آکنده از شر و خیر، آکنده از حق و باطل، از خطا و از صواب؛ و اگر خیر و حق و صواب پیروز شد، تو باز خواهی گشت، وگرنه...و فرشته ها همه گریستند. اما انسان نرفت. انسان نمی توانست برود. انسان بر درگاه بهشت وامانده بود. می ترسید و مردد بود.و آن وقت خدا چیزی به انسان داد. چیزی که هستی را مبهوت کرد و کائنات را به غبطه واداشت.انسان دستهایش را گشود و خدا به او اختیار داد.خدا گفت: حال انتخاب کن. زیرا که تو برای انتخاب کردن آفریده شدی. برو و بهترین را برگزین که بهشت، پاداش به گزیدن توست.عقل و دل و هزاران پیامبر نیز با تو خواهند آمد، تا تو بهترین را برگزینی. و آنگاه انسان زمین را انتخاب کرد. رنج و صبوری را. واین آغاز انسان بود.

یا رب تو قضاوت کن، دیوانه منم یا دل ...



ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دیشب گله زلفش با باد همیکردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی

در آن نفس که بميرم در آرزوی تو باشم
بدان اميد دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قيامت که سر ز خاک برآرم
به گفتگوی تو خيزم، به جستجوی تو باشم
به مجمعی که درآيند شاهدان دو عالم
نظر به سوی تو دارم، غلام روی تو باشم
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
ز خواب عاقبت آگه، به بوی موی تو باشم **
حديث روضه نگويم، گل بهشت نبويم
جمال حور نجويم، دوان به سوی تو باشم
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم
هزار باديه سهلست با وجود تو رفتن
وگر خلاف کنم سعديا به سوی تو باشم 
![]()
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی… ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

1 . این نکته راشنیده اید که «هر کس در دوران جوانی قرآن را قرائت کند در حالی که به آن ایمان دارد، قرآن با گوشت و خونش آمیخته می شود» . فکر آن که قرآن در رگ های انسان بگردد و در سینه او بطپد، آدمی را به وجد می آورد . جالب آن جاست که این خصوصیت، فقط در مورد جوانان آمده است و این فرمایشی از امام صادق (ع) است .
2 . این نکته را هم بشنوید که قرآن به دو صورت نازل شده است; یک بار در بیست و سوم ماه مبارک رمضان، از لوح محفوظ خداوند به سوی کعبه انزال یافت و یک بار دیگر به صورت تدریجی و طی بیست و سه سال، از خداوند به جبرئیل و از جبرئیل به پیامبر اکرم (ص) تنزیل پیدا کرد . نکته جالب آن که چون کلمه انزال برای فرود آمدن دفعی و کلمه تنزیل برای نزول تدریجی استفاده می شود، در سوره قدر، مصدر انزال مشاهده می شود .
3 . آیا می دانید امید بخش ترین آیه قرآن کدام است؟ این مطلب را امام علی (ع) به نقل از رسول خدا (ص) بیان فرماید: «امید بخش ترین آیه قرآن، آیه 114 سوره هود است » . اگر به امید نیاز دارید، به سراغ قرآن بروید و این آیه را با اشتیاق جست و جو کنید .
یتیم نوازی

![]() دوش بامستی به رفتم ،بر در سلطان عشق همرهم رفت اندرون ،شد مانعم دربان عشق گفتم ای جانان کـــــــرم فرموده اذن راه ده گفت هشیاری نباشد در خور وشایان عشق گــــر هوای سرزمین عشق داری در سرت رو، زخود خالی شوو وانگه بیا دامان عشق فـــــارغ از هــردو جهان ،چون طایری پرواز کن پـــــر بـــزن ،پروانه شو درآتش سوزان عشق رشته ای نیّر نگــــردد، تا خـــــلاء حاصل شود دل تهی خواهد بلی ، آن خسرو خوبان عشق در ره عشق ازل، آلالـــــــه ها در خون شدند شد مـرکّب خـــــون دل،دستینه پیمان عشق مضطرب حال وپـریشانم، مــرا تدبیر چیست ؟ غنچه ها نشکفته،افسردست دربستان عشق ناقلـــی در (عین) عشقی و،رهت گم کرده ای گشته ای شرمنــده وتسلیم ،دردیــوان عشق شعراز:خودم
|
(مرگ عاشق)
مرگ پروانه بدیدم دل شب ،درمیان آتش
شمع درماتم او،خون بگریست
اشکی از دیده ی نیلوفر ریخت.قطره ها حامل ویروس جنون!
شب مهتاب عزایش بگرفت،و برای غم او جامه ی ظلمت پوشید.
آب از چشمه ی خشکی جوشید! همه جا دریا شد
همه دریا طوفان.
می نوازد مطرب، رود ورباب ، و.....سماع امواج !
درمیان امواج بلمی فرسوده ،ناخدایش خسته
درگلستان،همه گلهاسرتعظیم فرود آوردند!
همه بستان گریان،آه بردل، دست برسینه ،زلف پریشان،اشک در چهره نمایان ،هق هق گریه ی مرغان ،چشمها خیره به اعماق افق ،انعکاسی دیگر.
بلبلان نوحه سرادر غم یک دلداده ،درغم عاشق از دست رفته
همه اینها مجازیست ، ولی..........!
شمع ،در خود همه در فکر وخیال ماضی!
کلماتی مبهم برزبان می راند:
وای من ، وای من ،باکه نجوا بکنم در دل شب، باکه خلوت بکنم،به که آهنگ سفر خواهم خواند!؟
اندرونش همه درداست ،همه سوز!
شکوه از دست حسودان زمان!
گله از بی خردان ،نفرت از زاویه ی بسته این کوردلان!
بوف ،آواز قناری می خواند،وقناری دربند!
همه جا سوت وسکوت، نردبانی از آه! شطی از درد،چون سمندی تکتاز به سر قله ی غم می تازد
همه جا بهت ،همه حیران و
فقط گریه ی خاموش عزیزش رفته!!
سروده شده در تاریخ:84/10/1

وقتی تعامل وتمایل به همزیستی باشد در دنیای حیوانات هم از این اتفاقات زیاد می افتد
واین هم تعاملی دیگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر!!!!!

![]()
![]()
![]()
لطفا به ادامه مطلب بروید

چه اشکالی دارد یکبار هم که شده چشمان خودرابرای بهتر دیدن پاک کنیم !
توی این دنیا همه چیز سیاه وسفید نیست!
نکته از:خودم
کریما!
گرفتار آن دردم که تو درمان آنی بنده آن ثنایم که تو سزای آنی من در تو چه دانم؟
تو دانی!تو آنی که گفتی من آنم!آنی.