ترکمنی با یکی دعوا داشت کوزه ای پر گچ کرد و پاره ای روغن بر سر آن گذاشت و از بهر قاضی رشوت برد قاضی بستد و طرف ترکمن گرفت و قضیه چنان که خاطر او می خواست آخر کرد و مکتوبی مسجل به ترکمن داد بعد از هفته ای قضیه روغن معلوم کرد ترکمن را بخواست که د ر مکتوب سهوی است بیاور تا اصلاح کنم ترکمن گفت در مکتوب من سهوی نیست اگر سهوی باشد در کوزه باشد

حکایت

شخصی در کنار نهری ریسمانی پر گره در دست داشت و به آب فرو می رفت و چون بر می آمد گرهی می گشود وباز به آب فرو میشد گفتند چرا چنین می کنی گفت در زمستان غسلهای جنابتم قضا شده در تابستان ادا می کنم

حکایت

شخصی ماست خورده بود قدری به ریشش چکیده یکی از او پرسید که چی خورده ای گفت کبوتر بچه گفت

راست می گوئی که فضله اش بر در برج پیداست

منبع:ظنز عبید زاکانی