((عشوه گر))

دوش آمد به سراپرده ام آن سوسن ناز

غنچه وا کرد دمی،عشوه گری کرد آغاز

دل غارت شده افسوس کــــه در خانـــه نبود

جامــه نــو کــرده شتابنده ،نمـاید پیشواز

به شکـــر خنده ی گل ،باغ امیـدم بشکفت

بلبل از فـــرط شعف نالـــه زدوشد غمّــاز

عقـــل در چاه زنخــــدانش به زنـــدان افتاد

دل مجــــنون شده را سلسله وبنـــد، مٌجاز

مـرغ دل خواست که از خرمن او دانه خورد

تیــــری از چّـــــله رهـاکـــرد و فتاد از پــرواز

وای من،عقل به زنـــدان ودلم در بند است

چه قماریست شروع کـردکه این شعبده باز!

یارب از حالت پیش آمـده  درحیـــــــرانم

شادمانـــــی بکنم ،یا که کنم سوز وگــــداز؟

 (ناقلی )دیده فــــــروبند،دل آزاد شود

دیده می بیند ودل میکند احساس نیاز

 

شعراز: خودم

سروده شده در تاریخ:92/5/22