خواستم باده زنم

((ید واحده ))

ابتــــــــدای غـــــــزلم قافـــیه تنگ آورده

اهل دل گو،که سخن از همه رنگ آورده

سینه تنگ آمد از این فاصله ی قافله ها

من نه آنم که،هرآن خواست به چنگ آورده

خواستم باده زنم،سرخوش وآزاد شوم

ساقی پیر فلک جام شرنگ آورده

چه شد آن وحدت وایثار ،چه شد صحبت یار

نکند عشق زدل کم شد وزنگ آورده

این چه سریست!دراین دایره حیرانم من

آهوی دشت ودمن تیغ وخدنگ آورده!

(مرسی وآی لاو یو)جای تشکر ،دوستی

بهر من دلبرم از سوی فرنگ آورده

ظاهرا مرد،ولی چهره شده همچو زنان

این چه رسمیست که یک عده دبنگ آورده!؟

من وتو وارث گلهای بخون غوطه وریم

خصم دون از همه سو،نغمه جنگ آورده

چون ید واحده بر خیز به دشمن تازیم

شکر لله که عدو منگه ولنگ آورده

شعر از: خودم


صید دلم کردی وخرمنم آتش زدی

(((احسان)))

گلشن پژمرده را نم نم باران خوش است

بلبل شوریده راسنبل وریحان خوش است

ای که زما برده ای این دل دیوانه را             موسم درد وبلا صحبت یاران خوش است

خاک نشین سر کوی تو گشته دلم               در حرم میزبان، حرمت میهمان خوش است

جان به لبم،دیده درحسرت رخسار تو             لحظه جان دادنم محضر جانان خوش است

صید دلم کردی وخرمنم آتش زدی                 آهوی بیچاره را ،چاره درمان خوش است

از همه در رانده و، وزهمه جا مانده ام          رانده ی جامانده را، رحمت واحسان خوش است

ما به تمنــــــــــــای تو دولت دل داده ایم         کی سر شوریده را،محنت هجران خوش است،

چون خم چوگان او مسکن مرغ دل است

(ناقلی)از حسن گل،گلشن وبستان خوش است

شعراز: خودم


ای عشق کجایی؟

دین راهگشا بود و تو گمگشتۀ دینی
تردید کن ای زاهد اگر اهل یقینی


آهو نگران است، بزن تیر خطا را
صیاد دل از کف شده! تا کی به کمینی؟


این قدر میاندیش به دریا شدن ای رود
هر جا بروی باز گرفتار زمینی


مهتاب به خورشید نظر کرد و درخشید
هر وقت شدی آینه، کافی‌ست ببینی


ای عقل بپرهیز و مگو عشق چنان است
ای عشق کجایی که ببینند چنینی


هم هیزم سنگین سری دوزخیانی
هم باغ سبک‌سایۀ فردوس برینی


ای عشق! چه در شرح تو جز «عشق» بگوییم
در ساده‌ترین شکلی و پیچیده‌ترینی!