فقط یک شب در آغوشت
چه می شد ؟ چه می شد که پروانه ی نارس وجود م را یک شب ،فقط یک شب در آغوش پیله مانندت نگهداری
تاشوم پروانه ای کامل ، پرواز را بیاموزم، به هرجا سرزنم اما فقط از شهد یک گل در گلستان کام خود شیرین نمایم
چه می شد ساقی جانها ! شبی در خلوت میخانه ات سبویی مملو از باده ی نابت بکام من فروریزی وچنان سرمست
از عشقت کنی تا غیر تو نشناسم !
چه می شد قاضی الحاجات!؟ در این شبهای نورانی کمی از نور خود را بردل تارم بتابانی، وزین ظلمتکده نفسم رها سازی
چه میشدمهربانا!؟ تا ابد درب جهنم بسته می بودی!
خدای من تو خود گفتی که:( ادعونی ....) ،شب از نیمه گذشته و دستان نیازمن، به سوی بی نیازت باز!
تو خود گفتی خداوندا: (وامالسائل فلا تنهر) منم سائل به درگاهت کریما ،!!!دست خالی نیامده ام با کوله باری از عصیان وامید واربفضل وکرم تو ،سربرآستانت می سایم الهی العفو،الهی العفو،الهی العفو............
دلنوشته ی خودم