باده گسار
((خیالی نیست))
دگر زحُسن پری چهره گان خیالی نیست
زکوی عشوه فروشان ،مرا سئوالی نیست
بدست لشکــــر غم آنچنان گـــرفتارم
بــــرای فکر تدبّر،دگر مجالی نیست
به زیـــر زهره نهان کرده تیغ جان فرسای
به خنده می کشدم،اینچنین قتالی نیست
چومار زخمی خوش خّد وخال جلوه فـروش
شرنگ ریــزد ازآن ،قال رامقالی نیست
اگــــر زحُسن رُخش،اندرونش آب دهد!
بـه سرزمین خُتَن این چنین غزالی نیست!
هــرآنچـه دیــده ببیند فنـا شود روزی
مگـــر که سلطنت عشق را زوالی نیست
گهــی خمــاری عقبا کشم ،گهــی دنیا
گهـی به شوق نگاری،که جز حبالی نیست
بــه جان باده گساران کنــــج میخانه
مـریـد وسالک آنم ،دراو جلالی نیست
بگفت (ناقلی)، ای جان مـن،جفا کم کن
به نیش خنــده بگفتا:تـراوصالی نیست
غزل از:خودم
+ نوشته شده در یکشنبه سوم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 22:58 توسط شیدا(عاشق)
|