طنز از عبید
-.واعظی بر منبر میگفت:هر که نام آدم و حوا را نوشته و در خانه آویزد شیطان بدان خانه درنیاید. طلحک برخاست و گفت:ای مولانا-شیطان در بهشت در جوار خانه خدا به نزد ایشان رفت و بفریفت چگونه می شود که در خانه ما از اسم ایشان پرهیز کند؟
-.مرد خسیسی که در ثروت- قارون زمان خود بود هنگام مرگ فرزندانش را فراخواندو گفت:ای فرزندان -همه عمرم را در کسب مال و منال صرف کرده ام در محافظت از ثروتم غافل نباشید اگر کسی به شما گفت:پدرتان را در خواب دیدم قلیه حلوا می خواهد هرگز فریب نخورید زیرا من هرگز چنین چیزی نمی گویم و مرده چیزی نمی خورد.اگر خود من به خواب شما بیایم و درخواست قلیه حلوا کنم باز هم توجه نکنید که خواب و رویا باشد من هرگز آنچه را که در زندگی نخورده باشم پس از مرگ - تمنا نکنم.این را گفت و مرد.
-.شخصی خانه ای به کرایه گرفته بود چوب های سقفش بسیار صدا می کرد به صاحبخانه برای تعمیر آن سخن به میان آورد.صاحبخانه پاسخ داد:چوب های سقف ذکر خداوند می کنند.مرد گفت:نیک است اما می ترسم این ذکر منجر به سجود شود.
-.مردی -خرش را گم کرده بود دور شهر می گشت و خدا را شکر می کرد.از او پرسیدند چرا شکر می کنی؟گفت:برای اینکه من سوار خر نبودم اگر بودم من هم الان 4 روزی می شد که گم شده بودم.