((سفر کرده))


بی یاد تو نبوده شبی را سحر کنم

هرگز خیال روی تو،از سر بدر کنم

در حال احتضارم وچشمم به راه تو

جان پس نمیدهم گل رویت نظرکنم!

چـــون مرغ سربریده،ندارم قرار،هیچ

ترسم که پژمُرَد گل عشقم،ضررکنم

گر وعده وصال دهی عندلیب عشق

برپیشوازتـــو،همــــه گل راخبرکنم

لبخند آخــــــرین تــــــو،تنها ندیمم است

جانا،به عشق آن،شب وروزم بسر کنم

دل ،گرچه سالیان درازیست پر شده!

سوگند میخورم ،که سخن مختصرکنم

ای جان من،طــریق وفارانگاهدار

لطفی نما زعالم خاکی سفر کنم

گفتم که ناقلی همه عمرت تباه شد

گفتا زدرد عشق،چه خاکی بسر کنم


شعراز: خودم