غزل شیرین ترکی با ترجمه فارسی

((ایستر))

میخواهد

گلیبدور دم بدم شوره،کونیل بیر نازلی یار ایستر

دلم هرلحظه برسر شوق آمده ودلبری  نازنین می خواهد

شرابِ نابی لعلیندن ائیچه،بیر گول عذار ایستر

نازنین یاری میخواهد تا شراب عشق را ازلب لعلش سر کشد


پر آچمیش طایر روحیم،گئزیر هر باغ وبستانی

مرغ روحم به پرواز در آمده وهر باغ وبوستانی را سر میکشد

گولستان محبتدن،گوزل بیر شاخسار ایستر

تا از گلستان محبت شاخه ای زیبا برای نشستن وهمدمی بیابد

توکیر زولفین یوزه هر دم،ائله بیل آی خسوف ائتدی

یارم هرزمان  چهره اش را زیر زلفان سیاهش پنهان میکندگویی ماه خسوف کرده

کونیل محزون اولیر،یارین جمالین آشکار ایستر

با این وضع دل محزون شده وخواهان کنار رفتن موانع ورویت سیمای یار می شود

دولاندیر ساقیا،جام شرابی من که سرمستم

ای ساقی جام شراب بدست دوری بزن که من از خود بیخودم

اوزیمدن فارغ اولسامدا،یاریم خوش روزگار ایستر

اگر چه من از خود بیخودم ولی یارم روزگار خوش میخواهد 

بوهجران خسته سی ای گول،تیکانلیقدا مقام ائتمیش

نازینینم این خسته هجران در کنار خار جانفرسا اقامت گزیده 

آلا کام دیلین بیرآن،چمنده لاله زار ایستر

برای اینکه کام دلی بگیرد در چمنزار لاله رویی میخواهد

کمند زولفیوی آچدون بونالانه کمین ائتدون

کمند زلفت را در سر راه این عاشق نالان پهن کردی

مگر قمری شکارائتمک،کمند تابدار ایستر؟

ای عزیز مگر برای شکار کردن مرغ قمری کمند تابدار میخواهد؟؟

زبسکه جام عشقوندن خومارم ،طاقتیم یوخدور

از بسکه از جام عشقت خمارم طاقتی ندارم

اولام مجنون،دوشم دیلدن ،پریشانحال زار ایستر

تا مجنون وار در صحرا ها بدنبالت بگردم


خزان فصلی گلنده (ناقلی) بولبول فغان ایلر

ناقلی وقتی فصل خزان سر رسد بلبل آه وناله میکند

نچونکی آیریلیق وقتی،گولیندن یادگار ایستر

چونکه در وقت فراق از یارش بوسه ای برای یادگار طلب میکند


غزل از : خودم


آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار

اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند

در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین

خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر

این سفر راه قیامت میروی تنها چرا