دریای چشمانت
(((زنده ی خیال)))
پرده از پنجره ی اتاق خیال کنار زدم
درپهنه دریای چشمانت بلمی دیدم شکسته ، ناخدایش خسته،روی تخته پاره ای نشسته
با حضرت عزرائیل به مشاجره برخاسته!
فقط به یک پلک زدن بند بود، تا به ساحل رسد
چون!
آنجا که زبان از تکلم باز ماند،وظیفه بر دیده محول گردد.
چون بعد از غرش آسمان ،نوبت باران می رسد!
دل نوشته :خودم
+ نوشته شده در شنبه پنجم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 0:7 توسط شیدا(عاشق)
|