دعوت از خاطره ها
(((دعای سحری)))
بادل غم زده وبی سر وسامان چه کنم
بامریض غم تو،مرحم ودرمان چه کنم
روزها در طلبت دشت وبیابان گردم
وقت شب مرغ سحر ،خسته ونالان چه کنم
بین ما دور دنی تخم جدایی افکند
بهر این فاصله ها مانده ام حیران چه کنم
دعوت از خاطره ها می کنم،هرجا که تک ام
ای مرا ظلمت شب مونس وجانان ،چه کنم
دوش ،شمع ومن وپروانه به میخانه،زدیم!
جام سرسالمی جمله یاران،چه کنم؟
حوری وجنت وگلزار وگلستان منی
با تو ای سرو روان،جنت ورضوان چه کنم
(ناقلی) زآتش عشقش ،همه عالم سوزد
جز دعای سحری بادل سوزان ،چه کنم
شعراز:خودم
+ نوشته شده در شنبه دوازدهم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:59 توسط شیدا(عاشق)
|