محراب عشق (غزلی از امام خمینی رحمه اله علیه)
جــــز خـــــــــم ابروى دلبر، هيچ محرابى ندارم جـــز غــــم هجــران رويش، من تب و تابى ندارم
گفتـــــم انـــــــدر خواب بينم چهره چون آفتابش حسرت اين خواب در دل ماند، چون خوابى ندارم
سر نهم بر خاك كويش، جان دهم در ياد رويش ســرچه باشد؟ جان چه باشد؟ چيز نايابى ندارم
با كــــه گويم درد دل را؟ از كه جويم راز جان را؟ جــــز تـــو اى جــان رازجويى، دردِ دل يابى ندارم
تشنه عشق تو هستم، باده جانبخش خواهم هــــر چه بينم جز سرابى نيست، من آبى ندارم
مـــن پريشان حالم از عشق تو و حالى ندارم مــــن پـــريشــــان گـويم از دست تو آدابى ندارم
+ نوشته شده در شنبه یکم تیر ۱۳۹۲ ساعت 22:19 توسط شیدا(عاشق)
|